انتشار اشعار شاعران انجمن ادبی فانوس شهرستان گلپایگان

لطفا ما را از نظرات سازنده ی خود در مورد این وب مطلع فرمایید.

انتشار اشعار شاعران انجمن ادبی فانوس شهرستان گلپایگان

لطفا ما را از نظرات سازنده ی خود در مورد این وب مطلع فرمایید.

بیانیه

بسم الله الرحمن الرحیم
[بیانیه جمعی ازهنردوستان وهنرمندان انجمن ادبی فانوس درحمایت از مردم مظلوم فلسطین(غزه) ورزمندگان شجاع حماس] /
 ...بیش از 60 سال است که مردم فلسطین طعم تلخ آوارگی را چشیده وهرروز به بهانه ای رژیم غاصب اسراییل با جراغ سبزاستکبارجهانی به سرکردگی آمریکاآنان را سبوعانه به خاک وخون میکشند؛سران اسراییل تحت نظریه خیالی «نیل تافرات»بن گوربن امسال با خیالِ باطلِ ضعف حماس،درگیریهای لبنان-سوریه بوسیله تروریستهای داعش وتکفیری ودل مشغولی ایران به مذاکرات هسته ای(1+5)؛حملات وحشیانه ای راکه یادآورجنایات آنان در صبرا،شتیلا،دیریا سین و...بودبه زنان ،سالمندان وکودکان مظلوم غزه آغاز کردند. کودکان دیروزِفلسطین که با سنگ به شکار تانکهای اسراییلی میرفتندامروزه درقالب رزمندگان شجاع حماس جواب این حملات وحشیانه رابا موشک باران خاک اسراییل غاصب (حیفا،تل آویو،عسقلان و...داده وهرروزشاهد حقارت وذلت رژیم صهیونیستی هستیم. امامسئله عجیب سکوت روسای دنیای غرب وعجیبترسکوت معنا داربعضی حکام جاهل عرب است ما براین باوریم که فلسطین ومسجدالاقصی(قبله اول مسلمین) پاره قلب جهان اسلام است وبا پاسخ به ندای فطری خودو پاسخ به ندای پیامبراکرم(ص)حمایت کامل خویش راازمردم مظلوم غزه وآزادی فلسطین وقدس شریف اعلام وبرنابودی اسراییل بدست رزمندگان حماس یقین داریم. .


قسم بر ذاتِ پاکِ حق فلسطینی تو پیروزی ...


. [به همت رضا فیروزی]

شاملو


روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

وهر انسان

برای هر انسان

برادری ست

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه ییست

وقلب

برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف،زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه ییست

تا کمترین سرود،بوسه باشد

روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی

ومهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم

ومن آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که

دیگر نباشم


دوم مرداد سالروز «شاملوی بزرگ» گرامی باد...

محفل ادبی بهار قرآن-رونوشتی از گزارش استاد رضایی

محفل ادبی « بهار قرآن » با حضور شاعران و ادب دوستان شهرستانهای « خوانسار و گلپایگان » در مجموعه ی تفریحی و توانبخشی حضرت بقیه ا.. الاعظم « عج » شهرستان خوانسار  پنجشنبه اخیر برگزار گردید .

در این محفل ادبی که با حضور مدیران انجمن های ادبی « وهاج ؛ رضاعلی رضائی - عِلوی ؛ ابوالقاسم طالبی - فانوس ؛ علیرضا طاهری » تشکیل گردید . شاعران فرهیخته ی شرکت کننده به ارائه ی آثار ذوقی پرداختند و توسط معلولان مرکز توانبخشی اشعاری در قالب همخوانی ارایه گردید که بر جان و روح حاضران تأثیر عاطفی گزارده و با نشاندن اشک سپاس برآیینه ی چشم خود ، به پاس همه ی موهبت های الهی ، از جمله نعمت اندیشه و تفکر و تخیّل که در شاعران ، نمود و ظهور بیشتر ی دارد. دست دعا به آستان ربوبی برداشتند.





بال غزلها

مرا ز هر نفست بیقرار میکردی

به روی اسب دقایق سوار میکردی


به لحظه های گناه نکرده ام اینبار 

مرا به دست زمان بر کنار میکردی


هوای خسته که دارم به روی بغض گلو

مرا به دلهره ها واگذار میکردی


تو روی طرح نگاهم که لایه های غم است

خیال رفتن خود را نثار میکردی


فقط بخاطر حسی غریب می گویم

تو روی بال غزلها چه کار میکردی


به امتداد تو باید به این غزل آمد

تو واژه های غزل را بهار میکردی


چه حرفها که نگفتم برای احساست

مرا به حس غریبی دچار میکردی

 

 

 

 

 

 

 

برای ت...و که بی تفاوت م...ی...گ...ذ...ر...ی



غزل گفتم برای تو...که غم اینجاست جای تو

بمان با من برای من،تمام من برای تو


شب و غم باز از حسم تنی افسرده می سازد

بیا میمیرد احساسم و خون شعر پای تو


نگو برگردم از این عشق که می میرم بدون تو

عذابم می دهد بغض و تمام گریه های تو


بدون عشق تو اصلا و می گویی: چرا از من...؟!

و پاسخ های دلگیری بگویم در چرای تو


تو شیرینی به احساسم که من فرهاد می مانم

نسازد خانه ای جز من کسی بر شانه های تو!


تو را من شعر می دانم،تو را با گریه می خوانم

بماند نام من آنجا میان ربنای تو


نزول آیه ی چشمت در این شهر از دعای من

ظهور عشق تو در من فرستاده خدای تو


تو باشی آرزو دارم بمانم در حصار غم

چه اندوه دل انگیزی که دل شد مبتلای تو


شهاب عشق می بارد،شریک شانه های من

بمان با من که می مانم شریک و همصدای تو


دو رکعت از نماز عشق به جا می آورم هرشب

که چتر عشق می خواهم بسازد دست های تو


نگاهم می کنی هر بار هوای شعر می پیچد

نفس می گیرم از چشمت که آورده هوای تو


تمام حرف دل حتی میان شعرها این است

بمان با من برای من که

                            غم اینجاست

                                             جای تو


«خدایا...

   به تنهاییت قسم!

          دل هیچ کس را...

   به آنچه قسمتش نیست عادت مده...»


                                *********************

        

               طرح کمرنگی بودم از عشق

              نقطه چینی از خویش

                    تو تمامم کردی

               «عمران صلاحی»

بغض من

بغض من سنگین شد از یک درد می دانی چرا؟


آب شد احساس من ای مرد می دانی چرا؟


بار ابهام سکوتم را تو میفهمی هنوز


از همه دنیا شدم دلسرد می دانی چرا؟



شمع و گل با گردش پروانه کامل میشود


سوخت این پروانه شبگرد می دانی چرا؟



دستهای خالی ام را روبرویت برده ام


با دلی بیتاب و رنگی زرد می دانی چرا ؟



آفت احساس من احساس بیتابم نبود


این دل عاشق مرا آورد می دانی چرا ؟



بزم درد و آه شد رخسار چشمانم ولی


تا شدم دیوانه ای ولگرد می دانی چرا؟

 

 

 

 

 

 

 

شبی بیقرار

-   کسی که درد اسارت گرفت من بودم


به شانه های تو عادت گرفت من بودم



همیشه طعمه احساس بی بدیل توام


همان که رنگ ندامت گرفت من بودم



کنار شعله وجدان دست و پا زده ام


که دیر بزم اطاعت گرفت من بودم


شبیهه شانه اندوه سرد و ساکت و کور


به مرگ دست رفاقت گرفت من بودم



کنار امده ام با گدازه های دلت


همان که دست تو راحت گرفت من بودم


حقیر میشوم اینجا حقیر آن کس که


شبیهه شعله حرارت گرفت من بودم



صد ای پای شبی بیقرار  د ررا ه ا ست 


کسی که  درد اسارت گرفت من بودم

 

 

 

 

 

یک نکته!

«آنکه می تواند انجام می دهد آنکه نمی تواند انتقاد می کند»


این حرف را برنارد شاو گفته است.البته من معتقدم اگر از فرهنگ غنی ما ایرانی ها اطلاع می داشت کمی  جمله ش را اصلاح می کرد. مثلَن می گفت: آنکه می تواند انجام می دهد آنکه نمی تواند فحش می دهد! ... این جمله برای ما، مواقعی که احساس ناتوانی می کنیم، پرکاربردتره...  اما اشکال کار صرفَن فحش پراکنی دوستان نیست،اشکال اینجاست که فحش را لحظه ای آغاز می کنیم که هنوز خوانش یک اثر را به پایان نبرده ایم. شاید فقط  عنوانش را خوانده باشیم یا از دیگران شنیده باشیم.

من ایمان دارم بیش تر کسانی که در باره ی شعر «ویست نامه» -شعری که برای دردهای روستایم سرودم- به من فحش می دهند، یک بار درست آن را نخوانده اند تا به من بگویند مثلن اشتباه تو فلان جاست. تا درین صورت انتقادی شکل گرفته باشد. چرا که دشنام و دروغ، راحت تر و جذاب تر از این است که آدم بنشیند برای یک طنز اجتماعی نقد بنویسد.کافی ست یک نفر اولین فحش را بدهد تا مسئولیت فکر کردن از دیگران سلب شود. افسوس...



دلا   دیگر  تو  را  با  او  سر  و  کارت نباشد

مجو  حالش,نکن یادش,که او یارت نباشد


ببند  آغوش خود  را  در  شب  سرد خیالت

کجا رفتی ؟ که او خوابست وبیدارت نباشد


تو میخواهی که باشد لحظه هایت درکنارش

ولی  او  لحظه ای  مشتاق  دیدارت  نباشد


نمیخواهد که  بیمارش شوی در تب بسوزی

خودت راخوش مکن ای دل, پرستارت نباشد


دل و دینم  نمیخواهم  رود  پای دو  چشمان

همان چشمی که در بند و  گرفتارت نباشد


شبیه ماه و خورشید و ستاره هر چه باشد

نگو  از او  درخشان در  شب  تارت  نباشد


شدی پر درد وپر غم تا که هم رازت شود او

بمان با این همه غم,مرد غمخوارت نباشد


اگر   شیرین ترین   شیرینی   دنیا  دهندم

بر این غم کی فروشم؟ گرکه دلدارت نباشد


خموش ای غافل عاقل چه میدانی تو از عشق؟

غم   تلخیست  معشوقه   دل آزارت  نباشد

 

بزن برشیشه آرام

بزن برشیشه آرام

چراتندی تو باران

شکست شیشه کمی آهسته تر

تو از چشم کدام ابری

پراز خشم وپر از دردی

اگر از عشق لبریزی

جامانده ز پاییزی

چرا اینگونه میریزی؟

دگر اکنون در فصل بهاری

تمام کن بی قراری

دلت پرولی با گل باغچه ام که سردعوا نداری

 مگر تقصیر اوچیست؟

که باید در دلش غم ها بریزد

مواظب باشد گلم برگش نریزد

خودم گل بودم وباران تندی

همه برگم به روی این زمین ریخت

دلم پرشد زبارانی که تندوتند مرا میزد

نسیمی مهربان گرفت این گل به آغوش

چنان برد بالای بالا

شدم ابری

نگو از حال من چیزی نمیدانی

خودم ابر بهارم

خیلی خوب حال تو را میدانم

ولی بایدآرام بمانم

شبنم بارانه شوم بر تن گل کم کم ببارم

که گل برگش نریزد

مگر تقصیر او چیست 

که باید در دلش غم ها بریزد؟

بزن برشیشه باران

ولی آرام آرام                           



شاه جمکران

دل  هوایت کرده  بارانیست

آنکه  یادت  کرده نورانیست


ای  هوایت  کرده  غوغایی

تا بیایی جشن شاهانیست


هفته ها رفتن,چه روزی کی؟

چندسالی جمعه زندانیست؟


من  به  قربانت  قبولم  کن

گر جزین باشدکه ویرانیست


دل  هوایت  میکند هر  دم

جمکران آیم که مهمانیست


چون که مهمان توشدیک شب

هرشبش دل غرق مستانیست


قطره ای  از  جام  خود  دادش

تا   ابد  زین  بعد   آسانیست


شهر و آشوب ودلم شادست

چون خدا دارم که جانانیست


شعر جان پایان نخواهد داشت

مصرعی چون  بیت  پایانیست               بارانه



برگزاری انجمن فانوس  در تاریخ 1393/2/14 به مناسبت روز معلم در طبیعت گلپایگان











زن مرداد

چه کنم که نمیتوانم از تو گذشت؟

پناه میبرم از بی کسی ام به کوه ودشت

باز,باز نمیشود دلم

بی تو در بهشت هم مگر میتوان گشت؟

بی تو سرد است هوای خرداد

به تنش لرزه افتاده این زن مرداد

زنی که بود گرمتر از گرمای تابستان

گره نمیخورد انگشتش بجز انگشت آن دستان

امروز باید بی تو سر کند

شقایقی که عاشقش بود را به انتظار تو پرپر کند

تو نباشی روبه رویم

بی تو برای که غزل گویم؟

دگر که نوازش کند موهایم

چگونه خنده بیاید روی لبهایم؟

بعد از تو منم ومن

یک چیز دیگر

روبه رویم ایستاده ساعت

گلم خیال تو راحت

نه نمیشوی فراموش

جز تو نمیگیرم کسی را به آغوش

شمع سال های باتو بودن را نمیکنم نه خاموش

میسوزم و این شعله ی سوزان را

میکنم نوش           بارانه





نگاه عاشقانه اش اگر این بار باحرارت بالاتر از خورشید بر من بتابد

دگرنمیسوزاند دلم  آینه ای میشوم که بابرگشت آن بسوزاندوجود فاسدش

وهزاران فرسنگ ازاین جاده دور تر بیاندازد لباس میش گرگ بر تنش.