روزگاریست که در غربت چشمان توام
من که در یک قفس سرد پریشان توام
روزگاریست که از هجر تو بیمار شدم
من که آغازترین خنده پایان توام
صحنه قلب تو اینجاست میان دل من
من که آرام ترین شعله ی سوزان توام
بغض های تو فقط سخت مرا می آشفت
چون که سر بسته ترین بغض زمستان توام
و زمستان غم انگیز مرا در خود کشت
چه کنم بار دگر بی سرو سامان توام
من که در دفتر شعرم ز تو یادی کردم
یاد من باش که هر لحظه پریشان توام
و در این بیت ز چشمان تو خواهش دارم
اینکه تایید کنی گرمی دستان توام
پیش ما هم بیاین خوشحال میشیم .
سلام دوست عزیز خوشحالم که به دلنوشته های من سر زدی و خوندی موفق باشی سپاس فراوان