شعری که به نظر مبارکتان می رسد را پنج سال پیش سرودم.
امروز فکر کردم این سروده چه خوب باشد و به قاعده، و چه کم مایه و بی قاعده، باید
آن را به صاحبان اصلی اش برگردانم. یعنی به شما مردم عزیز، که به من نان دادید و
امکان اندک سوادی برایم فراهم آوردید و قلم و کاغذی به دستم سپردید تا بنویسم آن
هم بیت از پی بیت، تا شعری شود. پس حال که شعری شده، باید آن را به شما و خاک عزیز
شهرتان که من هم در آن ذرّه ذرّه رشد کرده تا به این غایت رسیده ام بازپس دهم. زیرا
به حق، صاحبان اصلی این دلنوشته شمایان هستید. و اکنون با ادای ادب و احترام،
ارادتمندتان قاسم اشراقی. سلامی به گهواره ی هستی ام* بر خاک مغز پرور گلپایگان سلام بر قدر ناشناخته اش از نهان سلام
بر دشت های تب زده اش از صمیم دل بر وسعت زمین و بسیط زمان سلام
بر سرزمین علم و هنر، تربت طَهور صد بار تا نهایت هفت آسمان سلام
بر مردم نجیب و صبورش که از درون سوزند و مؤمنند به حق، بی کران سلام
چون توتیا به دیده کشم خاک و گویمش ای خاک مرد پرورِ دور از عیان سلام
بر باب شیخ و سَیّدِ سادات و هفده تن ماوای امن و ملجاء درماندگان سلام
بر خاستگاه عالم دین، اسوه ی زمان سَید جمالدین، شرف العارفان سلام
بر مرجعان رفته، از آن جمله موطنش گوگد، که پر کشیده از این خاکدان سلام
مردی که داشت درد زمان و به زندگی هرگز نداشت از غم دوران امان سلام
بر تربت ادیب** سخندان نکته سنج پیر حدیث عشق و به معنا جوان سلام
بر فضلی و امیری و مدهوش و سرمدی وآنگه به میرزاده پریشانمان سلام
هم مقبل و محیط و به خاشع که بوده اند فخر زمان خویش و کنون بی نشان سلام
تا زنده هستم و نفسی هست، می کنم بر ساکنانش از همه خرد و کلان سلام
هستم غریب گر چه در این وادیِ عزیز بر غربتش مکرر و بی هر گمان سلام
هر چند برده اند ز خاطر تو را چه باک ای مادر صبور من ای مهربان سلام
دارم به سر ز نام تو تاج و نشان فخر بر این نشان به گویش و شعر و بیان سلام
قاسم بخوان به گوش زمان از صفای دل بر خاک مغز پرور گلپایگان سلام *
شعر«سلامی به گهواره ی هستی ام» - سروده ی استاد قاسم اشراقی/ تهران/ تیرماه 1389-
توسط این جانب علی رضا طاهری نیا مسئول انجمن ادبی، در سایت خبری بیان گلپایگان نیز درج گردیده است. ** مقصود ادیب اشراق گلپایگانی است که در مسجد حجة الاسلام مدفون می باشد.
|