در خود تباه می شدم اما ...

در خود تباه میشدم اما ندیدی یم

بی سر پناه می شدم اما ندیدی یم



ساعات غم به دور دلم حلقه میزند

 بی سال و ماه می شدم اما ندیدی یم

 

بغضی ترین دقایق پر اظطراب من

پر سوز و آه می شدم اما ندیدی یم

 

در روبروی چشم خدای فرشته ها

یک رو سیاه می شدم اما ندیدی یم



گم میشدم مقابل این جاده های سرد

گمراه راه می شدم اما ندیدی یم



آتش گرفت این دل بیتاب و بی قرار

انبار کاه می شدم اما ندیدی یم



شعرم غریب بود و فقط انتهای آن

در خود تباه می شدم اما ندیدی یم